ذهن شما دوست شما نیست
ذهن شما دوست شما نیست
معرفی کتاب
«ذهن شما دوستتان نیست» نوشته آدام آلوارادو است و روشهای غلبه بر افسردگی به کمک تغییر نگرشهای فردی را آموزش میدهد.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
«این ذهن من بود که از تغییری که میخواستم رخ دهد و از فردی که میخواستم بشوم،
اجتناب میکرد. ذهن من بود که باعث افسردگیام شده بود.
ذهن من بود که هر روزه زندگیام را خراب میکرد.
ذهن شما نیز همین کار را انجام میدهد…
ذهن شما دوستتان نیست.
ذهن شما بهگونهای که در حال حاضر است، سرشار از منفیگرایی، پر از ایدههای غلط و عقاید محدودکننده و بزرگترین دشمن شماست…
ذهن شما دوست شما نیست
و وقتی به خودتان نگاه میکنید، ذهنتان زمزمه میکند که بهاندازه کافی خوب نیستید،
بهاندازه کافی خوشاندام نیستید، لیاقت بهترینها را ندارید و هرگز نیز نخواهید داشت.
اینکه دیگران بهتر از شما هستند…
این ذهن شماست. این ذهن یک فرد افسرده است.
این دوست درون افکار بسیاری از افراد است…
ذهن قدرتمندترین چیز در دنیاست، با توانایی خلق و تخریب، تغییر زندگی یا ویران ساختن آن…
افکار در حقیقت اعتیادآورند.
آنها تکراریاند. آنها هوشمند نیستند.
آنها همان منفیگرایی خستهای هستند که تکرار میشوند،
مثل یک رکورد شکسته شده و همانطورکه بهراحتی نسبت به آن افکار منفی معتاد شدید،
همانطور هم ذهنتان نسبت به افکار مؤثرتر و مفیدتر معتاد خواهد شد،
فقط درصورتیکه این افکار را به او پیشنهاد دهید.
و این فرآیند دشوار است. سخت است…»
ذهن شما دوست شما نیست
قسمتی از کتاب
آن اتفاق بهخصوصی که برای من رخ داد و باعث شد این حالت و این غم در من پدید آید، نمیتوانست همان چیزی باشد که ما را از هم جدا کرده است؟
من میخواستم اینطور باشد. به خودم گفتم که این اتفاق مدتهاست رخ داده است.
همانگونه که هر روز صبح که از خواب برمیخواستم خودم را متقاعد میکردم که قربانی هستم، همان کاری که مطمئناً همه افراد افسرده انجام میدهند.
«من غمگین و درمانده هستم؛ زیرا این چیز تغییر کرده است،
زیرا آن اتفاق هرگز نیفتاده است، زیرا او مرا ترک کرده است».
ذهن شما دوست شما نیست
اما این موضوع نمیتوانست حقیقت داشته باشد.
مهم نیست چقدر دوست داشتم این موضوع حقیقت داشته باشد،
زیرا از این اتفاقها برای همه رخ میدهند و در بسیاری از موارد حتی بدتر از آنچه برای ما رخ داده است.
من این را میدانستم.
میدانستم بهطور حتم افرادی هستند که خانوادهشان به قتل رسیدهاند که بیشتر از من در فردا به دنبال امید و آرزو هستند.
بهطور حتم افرادی بودند که همه چیز خود را از دست داده بودند،
اما در نهایت داراییهای بیشتری کسب کردند.
افرادی بودند که دلایل زیادی برای نفرت از همه افراد داشتند اما احساس عشق بیشتری را در خود پروراندند.
ذهن شما دوست شما نیست
افرادی بودند که همهی تجارب من و حتی بدتر از آن را داشتهاند،
بااینحال عکسالعملی کاملاً متفاوت از من داشتند که برای من تقریباً شکستناپذیر و انسانهای بزرگی بهنظر میرسیدند.
افرادی که باجود تجربه همه سختیها و بدبختیها هرگز دیدگاه مثبت خود را نسبت به دنیا، مردم و خودشان از دست ندادند.
اینها افرادی بودند که باید الگوی خود قرار میدادم، افرادی که اثبات کردهاند خیلی کمتر از من مستحق اتفاقاتی بودهاند که برایشان رخ داده است.
من دوست داشتم آن را بپذیرم. در حقیقت، مجبور بودم.
ذهن شما دوست شما نیست
زندگی، تجربهها و دشواریهای پیشینم دلایل کافی برای احساسات و افسردگی که داشتم، نبود. درحالیکه دیگران دشواریهای بسیار بیشتری را تحمل میکردند و همچنان استوار باقی میماندند، این موضوعات بهانه خوبی نبودند.
باوجود بیمیلی ابتداییام، مجبور شدم جای دیگری را جستوجو کنم.
مشکلات من دلیل مشکلم نبودند، همچنین برای جدایی من از فرد قاتل و جدایی ما افراد افسرده از دیگران، از افرادی که از لحاظ عاطفی قدرتمند هستند، دلیل مناسبی نبود.
بنابراین تفاوت در چه بود؟ چه چیزی این قاتل را مجبور کرده آن کار را انجام دهد؟
برای دانلود کلیک کنید: پی دی اف